نحوه آشنایی سام درخشانی با همسرش
نحوه آشنایی سام درخشانی با همسرش
سام درخشانی بعد از تمام حاشیه هایی که در ارتباط با ازدواجش پیش آمد ، بالاخره در تاریخ ۲۶ خرداد ۹۴ عقد کرد.
مادر سام درخشانی چندی پیش در گفتگو با مجله ایی گفت: درحال حاضر دوست دارم
سام هرچه زودتر ازدواج کند. اما متاسفانه به خاطر مشکلاتی که وجود دارد جوانها از
تشکیل خانواده گریزانند. بهخصوص که تحمل شرایط هنرمندان کار آسانی نیست.
به هرحال بازیگری شغلی است که وقت و بیوقت باید به فیلمبرداری بروی
و این کمبود وقت برای خانواده شاید ایجاد دردسر کند.
من مثل هرمادری آرزوی دیدن ازدواج پسرم را دارم اما اینکه این اتفاق پیش بیاید یا نه
به تصمیم خود سام بستگی دارد، سام من ۳۹ساله شده و کم کم باید آستین بالا بزند.
سام پسر بزرگ من است، دخترم پانتهآ ۵سال از او کوچکتر است، شهریار هم پسر کوچکتر
خانواده است. از بین ۳ بچهام فقط پانتهآ ازدواج کرده اما هنوز صاحب نوه نشدهام.
سام درخشانی با انتشار عکسی نوشت :
“به خاطر همسر جان???????? که خیلی دلش میخواست لباس عروس بپوشه ،
یه عروسیه خیلی کوچیک خانوادگی گرفتیم،بدون ماشین عروس و ….
ساقدوشمون نفس زیبا بود که فداش بشم..
تو این مدت تحقیق کردم دیدم در صد بالایی از کسانی که روشنفکری میکنن و عروسی نمیگیرن
زندگیشون تو سالای اول از هم میپاشه(حداقل اونایی که من میشناختم)گرفتن
عروسی انگار یه جورایی زندگی عروس و دامادُ گارانتی میکنه،حداقل برای چند وقت،،
پس عروسی بگیرین فقط ساده بگیرین ویه کاری کنین به همه خوش بگذره..همین…
دیشب به ما خیلی خوش گذشت با اینکه من از عروسی خوشم نمی یومد و فقط بخاطر عسل
که دوست داشت گرفتم ولی خداییش خیلی خوش گذشت…جاتون خالی بود
(از برادر ماه ام مهدی عباسی تشکر میکنم که نذاشت اب تو دل ما تکون بخوره و یه پذیرایی
فوق العاده کرد در یک محیط رویایی.????????????????..
از ایمان دوست خوبم تشکر میکنم بابت زیبا کردن ما که هرکی دید گفت کارش حرف نداره
و همچنین از ورقای عزیزم که خیلی زحمت کشید برای عکس و فیلم،البته با کمک گروه نازنینش…)”
نحوه آشنایی سام درخشانی با همسرش
سام: من و عسل یک دوست خانوادگی مشترک داشتیم که ما را برای یک مهمانی خانوادگی دعوت کرد.
در آن مهمانی با عسل آشنا شدم و این آشنایی ادامه پیدا کرد. بعد از مدتی
خانوادههای ما نیز با هم رفتوآمد پیدا کردند و این باعث شناخت بیشتر ما نسبت به اخلاق
و روحیات همدیگر و در نهایت منجر به ازدواج ما شد.
عسل: در ابتدا اصلا فکر نمیکردم آشنایی من و سام به مرحله ازدواج برسد
ولی رفته رفته این حس در ما به وجود آمد که میتوانیم زندگی مشترک مان را
در کنار هم تشکیل بدهیم.
گارد مخالفی که شکست
سام: یکبار تنهایی نزد پدر و مادر عسل رفتم و با آنها درباره ازدواجمان صحبت کردم.
لطف داشتند و گفتند با شناختی که نسبت به من دارند، با این ازدواج موافقت میکنند.
چون با توجه به شرایط کاری قشر ما، آن اوایل کمی نسبت به این موضوع گارد داشتند
ولی با توجه به رفتوآمدهایی که بین دو خانواده شکل گرفته و باعث شناخت دو خانواده
از هم شده بود، در نهایت بار این مسوولیت را به دوش من و عسل انداختند و
تصمیمگیری نهایی را به عهده خودمان گذاشتند. بالاخره یک روز با خانواده به منزل عسل رفتیم،
شامی خوردیم، گپی زدیم و در پایان تمام قرارها را گذاشتیم که منجر به عقد من و عسل شد.
عسل: همانطور که سام هم گفت ناخودآگاه نسبت به حرفه او کمی حس تردید و گارد
وجود داشت ولی آنقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد که شاید باورتان نشود. سام آدمی است
که خیلی فوری تصمیم میگیرد. بعد از اینکه به خوبی با یکدیگر و خانوادههای هم آشنا شدیم
و دوران آشناییمان سپری شد، یک روز سام به من گفت: «دو روز دیگر برای خواستگاری میآیم»
و واقعا همین کار را کرد و اتفاقات بعد از آن هم در عرض یک هفته رخ داد و. . .
علاقهای مشترک به نام بچه
سام: در کنار همه مسائل، روحیات و اخلاقیاتمان با هم سازگار بود و مهمتر
از همه اینکه عسل هم مانند من به بچه علاقهمند است. چون در اجتماع امروزی خیلی باب
شده که بچه دوست ندارند یا اصلا تصمیم به بچهدار شدن ندارند. این موضوع
را در بین خیلی از دوستان خودم هم میبینم!
عسل: در مورد تصمیم ازدواج با سام، او را از حیطه بازیگریاش جدا کردم چون بازیگری
سام موضوعی است که باید از دور به آن نگاه کرد و هیچ ارتباطی به یک زندگی مشترک ندارد.
به تفاهمها و اشتراکهایم با سام نگاه کردم و متوجه شدم در خیلی از مسائل
با همدیگر تفاهم داریم و اینکه سام عاشق بچه است و من هم علاقه زیادی به بچه دارم.
سام: من واقعا عاشق بچه هستم؛ وقتی دوستانم را میدیدم که ازدواج کردهاند
و بچهدار شدهاند، تصور میکردم بچه من چه شکلی میشود و اینکه فرزند خودم را
چه زمانی در آغوش میگیرم و این حس همیشه در من وجود داشت و گاها باعث آزارم میشد؛
البته خیلی اوقات خواب بچهام را میبینم و حتی سالهاست برای او نام انتخاب کردهام
ولی به این موضوع معتقد هستم که نباید عجله کرد و باید زمانش فرا برسد.
حاشیههای عروسی چند میلیونی
سام: نمیتوانم بگویم عروسی ما عروسی سادهای بود. یک جشن عروسی بود
مثل باقی عروسیها و عروسی هم خرج دارد ولی نه یک عروسی چند صد میلیونی!
البته این را بگویم که من در کل مخالف عروسی گرفتن بودم.
عسل: از مراسم عروسیای که سام گرفت راضی بودم.
واقعا جو خیلی خوبی در عروسی وجود داشت. همه آدمهایی که در جشن ما بودند،
انرژی خوبی داشتند و خدا را شکر به همه خوش گذشت. واقعا دوست دارم که آن شب دوباره تکرار شود. . .
سام: عروسی که ساعت ۴ صبح تمام شد و همه رفتند، تازه یکسری از دوستان خیلی نزدیک،
کلهپاچه گرفتند و برای صبحانه آمدند خانه ما. تا کلهپاچه بخوریم و در مورد عروسی
و زندگی مشترک صحبت کنیم و. . . ساعت شد ۸ صبح.
تازه آن زمان با یک حالت کوفته و خیلی خسته خوابیدیم ولی با این حال وقتی
ساعت ۲ بعدازظهر از خواب بیدار شدیم، عسل گفت دوست داشتم که امشب دوباره عروسی داشتیم!
همسایگی با خواجهامیری
سام: همانطور که گفتم، عسل یک ورزشکار حرفهای است و دقیقا از وقتی که عسل
وارد زندگی من شده است ما هر روز آبمیوه تازه مصرف میکنیم.
کره تا حدود بسیار زیادی از زندگیام حذف شده است چون پیش از این من در هر غذایی
کره استفاده میکردم ولی الان روغنهای سالم مثل روغن زیتون را جایگزین کردهام.
شرایط غذایی امروز من شرایط غذایی سالمی شده است. جدا از ورزش که مرتب انجام میدهم،
نزدیک منزلمان یک پارک است که اکثر اوقات با احسان خواجهامیری و خانوادهاش
که همسایه ما هستند برای پیادهروی به آن پارک میرویم.
نظرات (۰)
ارسال نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.