چرا ابن سیرین بوى خوش مى داد/حتما بخوانید؟؟؟
محمد بن سیرین یکى از مشاهیر اهل علم و ادب میباشد ، همیشه پاکیزه بود و بوى خوش مى داد. روزى شخصى از او پرسید: علت چیست که از تو همیشه بوى خوش مى آید؟ گفت قصه من عجیب است . آن شخص او را قسمداد که : قصه خود را براى من بگو....
گزارش ویترینو به نقل از سربازان اسلام ؛ ابن سیرین گفت : من در جوانى بسیار زیبا و
خوش صورت و صاحب حسن و جمال بودم و شغلم بزازى بود، روزى زنى و کنیزکى به
دکانم آمدند و مقدارى پارچه خریدند، چون قیمت آن معین شد.
گفتند: همراه ما بیا تا قیمت آن را به تو پرداخت کنیم .
من چون مهربانیها و عشوه بازیهاى او را دیدم نفس اماره ام به سوى او میل کرد، ناگاه الهامى به من رسید که قائلى از سوره والنازعات این آیه را تلاوت کرد که : و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى اما هرکس بترسد از مقام پروردگار خود و نفس خود را از پیروى هواى نفس بازدارد، بدرستى که منزل و آرامگاه او بهشت خواهد بود وقتى به یاد این آیه افتادم عزم خود را جزم نمودم که دامن پاک خود را به این گناه آلوده نکنم ، هر چه آن زن با من به دست بازى درآمد، من به او توجه نکردم . چون آن زن مرا مایل به خود ندید، به کنیزان خود گفت : تا چوب زیادى آوردند، وقتى مرا محکم با طناب بستند، زن خطاب به من گفت :
یا مراد مرا حاصل کن یا تو را به هلاکت مى رسانم . به او گفتم : اگر ذره ذره ام کنى ، مرتکب این عمل شنیع نخواهم شد. تا این که مرا بسیار با چوب زدند، بطورى که خون از بدنم جارى شد. با خود گفتم : که باید نقشه اى به کار بندم تا رهایى یابم ...گفتم مرا نزنید راضى شدم ، دست و پایم را باز کردند، بعد از رهایى پرسیدم : محل قضاى حاجت کجاست ؟ راهنمایى کردند. رفتم در مستراح و تمام لباسهایم را به نجاست آلوده کردم و بیرون آمدم ، چون آن زن با کنیزان به طرفم آمدند، من دست نجاست آلود خود را به آنها نشان مى دادم و به آنها مى پاشیدم ، آنها فرار مى کردند.بدین وسیله فرصت را غنیمت شمردم و به طرف بیرون شتافتم ، چون به در خانه رسیدم در را قفل کرده بودند، وقتى دست به قفل زدم - به لطف الهى - گشوده شد و من از خانه بیرون آمدم و خود را به کنار جوى آب رسانیدم ، لباسهایم را شسته و غسل نمودم . ناگهان دیدم که شخصى پیدا شد و لباس نیکویى برایم آورد و بر تنم پوشانید و بوى خوش به من مالید و گفت : اى مرد پرهیزگار! چون تو بر نفس خود غلبه کردى و از روز جزا ترسیدى و خلاف فرمان خدا انجام ندادى و نهى او را نهى دانستى ، این وسیله اى بود براى امتحان تو و ما تو را از آن خلاص کردیم ، دل فارغ دار که این لباس تو هرگز چرکین و این بوى خوش هرگز از تو زایل نشود، پس از آن روز تاکنون ، بوى خوش از بدنم برطرف نگردیده است .
نظرات (۲)
داستانش واقعا جالب بود اما تو این دور و زمونه بعیده کسی بتونه حریف این نفس اژدهایی بشه:(
ممنون از حضور و نظرات زیباتون....
احسنت. با اینکه بارها شنیده ایم ولی در عمل کم میاریم. از خدابخواهیم در حق ما عنایت فرماید تا در امتحانتش سربلند بیرون بیاییم.
احسنت به حضور گرمتون...
ارسال نظر
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.